فاطمه محیا فاطمه محیا ، تا این لحظه: 17 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره
داداشیداداشی، تا این لحظه: 10 سال و 13 روز سن داره

قدر تو را می دانم متولد قدر

مامان می ایی عروسک بازی؟

دختردردونه ام: چند ماهی است به میمنت داشتن عروسکهای مختلف داری برای خودت کارگردان نمایشهای عروسکی میشوی تو متن را می گویی ومن هم باید اجرا کنم البته وقتی دلت برای مامان میسوزه  اجازه میدهی گاهی ما هم متن نمایشنامه را بنویسیم خلاصه داستانها داریم با این عروسکها هر کدام را یک اسمی برایشان گذاشتی (البته من هم نظر میدم بعضی وقتها) ودو تا را به دست من میدهی ویکی را خودت تکان میدهی متن را قبل از اجرا به من میگویی وداستان را تعریف میکنی ومن هم طبق ان جای انها حرف میزنم اما شخصیتهای نمایش عروسکی: اول :جوجوجه(گل سر سبد عروسکها وشخصیت اعظم) دوم:خرگوشی سوم:خرگوشک (همون خرگوش کیفیه که از مشهد برایت خریدم) ...
27 مرداد 1392

مامان بی گردنبند

گردن بند مامان: امروز صبح کلاسهای تابستانی ات شروع شد ومن دوباره شدم مامان بی گردن بند.اخه این اصطلاحی است که مخصوص شماست خودت می گویی من چون همیشه به مامانم وصل هستم وهمراه او ،پس مثل یک گردنبند برایت هستم. صبح زود از خواب بیدارت کردم وپس از خوردن صبحانه بردم ورساندمت تا ظهر که بیایم دنبالت.صبح زود که با هم رفتیم با وجودی که خوابت می امد اما از ان هوا وزود بیدارشدن احساس شادابی خاصی داشتی که من را هم سرحال کرد.خودم یک لحظه احساس روز اول مهر را کردم از ان حالت تابستانی بیرون امده بودم نمی دانم چرا فکر می کردم تابستان تمام شده.شاید دوباره عادی شوم نمی دانم. خیلی حال وحوصله کار کردن را ندارم وقتی هستی با شیطنتهایت انرژی می گیرم .همان ا...
27 مرداد 1392

تغذیه روحی دلبندتان

خیلی دوست دارم که والدین بچه ها همانطورکه به غذای جسمی کودکشان توجه دارند به غذای روحی ومعنوی انها هم توجه کنند ازحالابه فکراین نوع تغذیه هم باشیم وفقط بابشقاب غذا دنبال انها ندویم کمی هم دراین زمینه ازتجارب همدیگراستفاده کنیم.
26 مرداد 1392

اشپز کوچولوی مامان

دختر هنرمند م: این روزها برای مامان شدی یک خانم خانه دار خیلی به اشپزی وکارهای مربوط به ان علاقه داری .مامان فاطی وقتی از بچه گی هایمان تعریف می کرد می گفت : من از همان اول شیطنتهای بچه گی زیاد می کردم طوری که بعضی از انها شبیه کارهای پسران بود مانند بالارفتن از میله های پنجره و....اما خواهرم زهرا وهمان خاله زهرای شما خیلی ارام وسربراه بود طوری که در ٣ سالگی خانه داری میکردوحتی در اشپزی هم کمک مامان فاطی میکرد ووقتی که بزرگترشد ،وقتهایی که مامان فاطی سرکاربود مخصوصا تابستانها برایم بیشتر مادر بود تا خواهر ومن هیچوقت محبتهای مادرانه اورا فراموش نمی کنم وهیچوقت ان احساسی که گاهی با حسادت هم امیخته میشود ومیان اکثر خواهر وبرادرها هست ،بین م...
26 مرداد 1392

ماه رمضان 92

دختر گلم: بالاخره بعد از مدتها توانستم بیایم تا کمی برایت بنویسم چون ماه رمضان امسال با سالهای قبل فرق داشت وان این که چون قرار شد محل کار بابایی تغییر دکوراسیون بدهد وبازسازی شود بابایی همه مدت ماه رمضان امسال را پیش مان بود وکلا کاررا تعطیل کرده بود.برای من وتو که اورا کمتر میدیدیم فرصت خیلی خوبی بود تا بیشتر پیش هم باشیم مخصوصا دختر گلم که گاهی به علت دیر امدن بابایی وزود سر کاررفتنش حتی گاهی میشد اورا دوروز هم نمی دیدی. ماه رمضان امسال به حمد خدا خیلی خوب بود وشما هم که هرسال با امدن این ماه که تولدت در ان است یک سال خانمتر میشوی که دیگر چه بهتر.چون هرچه باشد تو متولد قدری عزیزدلم .یادم است امسال همان شب تولدت، سه تایی با هم به مسج...
22 مرداد 1392
1